خبرم اگر گرفتی
هنوز هم آنجایم
در کنار کلبه ی تنها،لای جنگل های پیر
وکمی بی ذوقم
فقط اندک هنری دارم در جذب نگاهی
واحساس لطیفی دارم گاه به گاهی
من یک هنرمندم
می سرایم شعری آمیخته با عشق
تا که از ذوق لطیفی که در آن پنهان است
گریه ی کودکی کهنه شود
راستی
روزگارم می دانی که چه دلتنگ است!
من یک هنرمندم
درد من تنهایی است
وکمی دلتنگم
به بلندای درختان همیشه سبز سوگند
درد من گمشده است
در هر نفس عشق که از پنجره بیرون می رفت!
شاعر : عیسی کیانی کری
شب شده بود
آسمان اشک می بارید
معشوقم چای می ریخت
برگ های نارون در حیاط خانه ی ما
عاشق شده بود
باران نقاشی شب را خط خطی می کرد
هوا سوز سردی داشت
اسمان با ابر سلفی می گرفت
مادرم
سوزن نخ می کرد
باد با زمزمه اش لالا یی می خواند
پنجره خوابش گرفته بود.!
شاعر:عیسی کیانی کری
زندگی جاری است
در باور باد،در زمزم رود
پشت گریه ی سنگ
پای آن شاخه ی چوبی نگاه!
زندگی نم نم باران در روز،نم نم باران در شب
زندگی شوق دو چندان دارد
زندگی باور یک اشک در چهره ی من
زندگی خاطر یک گمشده در ساز آکاردئون
زندگی گاه به گاه تنهایی
زندگی شوق به پرواز پرستو هاست.
شاعر : عیسی کیانی
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات
به او بگو که عیسی ، در یاد باد و باران
شاعر:عیسی کیانی
درباره این سایت